خیالات شبانه

ساخت وبلاگ
پوزه سگ در ساحل پیدا بود و بچه‌ها داشتند کنار جسدش که به مرور زمان تجزبه شده بود، جست و خیز می‌کردند. سروهای کوتاه سبز توی باد تکان می‌خوردند و نور آفتاب بر سطح آب دریا می‌درخشید، اما جز آن پوزه چیزی به‌چشم مرد نمی‌آمد. چطور مرده بود؟ چقدر طول کشیده تا اینطوری تجزیه شود؟ زن به او رسید و داشت از دیدن منظره بالا می‌آورد. «خیر سرمان آمده‌ایم هوایی عوض کنیم.» روی ماسه‌ها خودش را مثل حلزونی کشید. به آن سروها نگاه‌ کن، به چیزهای خوب فکر کنخودش هنوز داشت به پوزه مبهوت فکر می‌کرد و از پله‌های شکسته بالا رفتند. نمی‌شد رویشان پا گذاشت.ببین این پله‌های کهنه مثل قبر دهان باز کردهصدای امواج دریا را می‌آمد. چند خانواده داشتند توی آب شنا می‌کردند و بچه‌ها لخت روی ماسه خیس می‌دویدند و جیغ می‌زدند.  خیالات شبانه...
ما را در سایت خیالات شبانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setare-shabha بازدید : 102 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 5:26

آدمیان را نمی‌شناختم
دوست را از دشمن نیز
و چون جهان از من پرسید تو کسیتی 
نمی‌دانستم چه بگویم !
من که بودم؟
زمانی می‌دانستم
اما حالا
همه چیز عوض شده بود
جهان تغییرم داده بود
و من
نمی‌دانستم کیستم

خیالات شبانه...
ما را در سایت خیالات شبانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setare-shabha بازدید : 120 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 5:26

آن سال تابستان کنار ساحل قدم می‌زدیم و به سقف‌های بلند و کوتاه، شیبدار و‌ مسطح و شیروانی‌های سفالی و حلبی خانه‌ها نگاه می‌کردیم.موج‌ها می‌رفتند و می‌آمدند و با خودشان از دل دریا دسته‌ای صدف می‌آوردند و توی ساحل رها می‌کردند. مرجان گفت: اگه بتونی یه صدف پیدا کنی که از هم جدا نشده باشه توشون مروارید هست.آفتاب توی چشمهای عسلی‌اش می‌تابید و دوتایی شروع کردیم به نگاه کردن به صدف‌هایی که توی شن‌های ساحل با سروصدا غلت می‌خوردند و من وانمود کردم حرفش را باور کرده‌ام. اما هیچ وقت، هیچ صدف دوتایی در کار نبود و در نتیجه مرواریدی هم نبود که کسی بتواند پیدا کند.... خیالات شبانه...
ما را در سایت خیالات شبانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : setare-shabha بازدید : 90 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 5:26